غزل شمارهٔ ۵۲۷۲
ز خلوت برنمی آیی چه حاصل
به چشم تر نمی آیی چه حاصل
ندارد حسن منظر بهتر از چشم
به این منظر نمی آیی چه حاصل
سرآمد زندگانی و تو بیرحم
مرا بر سر نمی آیی چه حاصل
تو چون قمری مرا ای سرو آزاد
به زیر پر نمی آیی چه حاصل
می نابی ولی از خلوت خم
چو در ساغر نمی آیی چه حاصل
ز آغوش صدف از شرم بیرون
تو چون گوهر نمی آیی چه حاصل
ز پیوندست هر نخلی برومند
به عاشق درنمی آیی چه حاصل
به صد مینای می از پرده شرم
تو ظالم برنمی آیی چه حاصل
گرفتم با تو عالم برنیاید
تو با خود برنمی آیی چه حاصل
برون از تخته بند جسم چون تیغ
تو بیجوهر نمی آیی چه حاصل
گرفتم عمر صائب باز گردید
تو چون کافر نمی آیی چه حاصل