گیرم که بود میر تو را زر به خروار
                        رخساره چون زر ز کجا یابد زردار
                        از دلشده زار چو زاری بشنیدند
                        از خاک برآمد به تماشا گل و گلزار
                        هین جامه بکن زود در این حوض فرورو
                        تا بازرهی از سر و از غصه دستار
                        ما نیز چو تو منکر این غلغله بودیم
                        گشتیم به یک غمزه چنین سغبه دلدار
                        تا کی شکنی عاشق خود را تو ز غیرت
                        هل تا دو سه ناله بکند این دل بیمار
                        نی نی مهلش زانک از آن ناله زارش
                        نی خلق زمین ماند و نی چرخه دوار
                        امروز عجب نیست اگر فاش نگردد
                        آن عالم مستور به دستوری ستار
                        باز این دل دیوانه ز زنجیر برون جست
                        بدرید گریبان خود از عشق دگربار
                        خامش که اشارت ز شه عشق چنین است
                        کز صبر گلوی دل و جان گیر و بیفشار