غزل شمارهٔ ۴۲
ای شده خوی تو با من بتر از خوی رقیب
روزم از هجر سیه ساخته چون روی رقیب
گفته بودی که سگ ما ز رقیب تو بهست
لیک پیش تو به از ماست سگ کوی رقیب
بس که از کعبهٔ کوی تو مرا مانع شد
گر همه قبله شود رو نکنم سوی رقیب
آن همه چین که در ابروی رقیبت دیدم
کاش در زلف تو بودی نه در ابروی رقیب
تا رقیب از تو مرا وعده دشنام آورد
ذوق این مژده مرا ساخت دعاگوی رقیب
گر به هر موی رقیب از فلک آید ستمی
آن همه نیست سزای سر یک موی رقیب
یار پهلوی رقیب است و من از رشک هلاک
غیر از این فایدهای نیست ز پهلوی رقیب
چون هلالی اگر از پای افتادم چه عجب؟
چه کنم نیست مرا قوت بازوی رقیب