غزل شمارهٔ ۵۷۶۵
نه می به جام و نه گل در کنار می خواهم
تبسمی ز لب لعل یار می خواهم
نیم ز رفتن گلهای بوستان غمگین
زمان حسن ترا پایدار می خواهم
چو گل برای تماشاییان دلتنگ است
گشایشی اگر از نوبهار می خواهم
به ساده لوحی من شیشه ای ندارد چرخ
که رحم از دل سنگین یار می خواهم
متاع هستی من هر چه هست باختنی است
ز عشق دست و دلی در قمار می خواهم
نرفت یک قدم از پیش، کارم از ماندن
هنوز مهلت ازین روزگار میخواهم
نمی توان خمش از سینه های گرم گذشت
چراغ داغی ازین لاله زار می خواهم
رسیده مشق جنونم چنان که نتوان گفت
نوازشی ز نسیم بهار می خواهم
یکی است محرم و بیگانه پیش غیرت من
ترا نهفته ز خود در کنار می خواهم!
ازان لب شکرین گر طمع کنم صائب
هزار بوسه، یکی از هزار می خواهم