غزل شمارهٔ ۱۵۴۲
روح را جسم گران مانع شبگیر شده است
جای رحم است به سیلی که زمین گیر شده است
دامن دشت پر از آهوی آهوگیرست
بس که صیاد درین بادیه نخجیر شده است
هیچ کافر نشود دور ز آهو چشمان!
نافه را موی ازین واقعه چون شیر شده است
می زند دست به ترکش ز نیستان دایم
هر که چون شیر ز سر پنجه خود سیر شده است
هیچ کس را غم فردا نکند استقبال!
خواب من تلخ ز اندیشه تعبیر شده است
تیر از روح سیاووش مدد می طلبد
سینه گرم که دیگر هدف تیر شده است!
صائب از قحط هم آواز چنین خاموش است
طوطی از خامشی آینه دلگیر شده است