غزل شمارهٔ ۲۵۸۵
نور شمع طور کی گردد زهر محفل بلند؟
کی شود این شعله جانسوز از هر دل بلند؟
دوری راه طلب از همت کوتاه ماست
چون بود شبگیر کوته، می شود منزل بلند
دانه امید ما چون سر برون آرد زخاک؟
ابر تردستی نشد زین بحر بی حاصل بلند
ما زبان شکوه را بر یکدگر پیچیده ایم
از رگ ما خون به صد نشتر شود مشکل بلند
مهر بر لب زن که در خاموشی جاوید ماند
چون سپند آن کس که کرده آواز در محفل بلند
خضر را ما سبزه این بوم و بر پنداشتیم
گردبادی هم نشد زین دشت بی حاصل بلند
در زمان کلک صائب رفته رفته پست شد
بود اگر آوازه سحر از چه بابل بلند