غزل شمارهٔ ۱۷۵۲

مولوی / دیوان شمس / غزلیات

کون خر را نظام دین گفتم
پشک را عنبر ثمین گفتم
اندر این آخرجهان ز گزاف
بس چمن نام هر چمین گفتم
طوق بر گردن کپی بستم
نام اعلا بر اسفلین گفتم
عجز خواهید روح را که ز عجز
صفت روح بهر طین گفتم
حلیه آدم و خلیفه حق
بهر ابلیس و هر لعین گفتم
زاغ را بلبل چمن خواندم
خار را سرو و یاسمین گفتم
دیو را جبرئیل کردم نام
ژاژ را حجت مبین گفتم
ای دریغا که کان نفرین را
از طمع چند آفرین گفتم
از خری بود آن نبد ز خرد
که خر ماده را تکین گفتم
توبه کردم از این خطا گفتن
همه عمرم بس ار همین گفتم