غزل شمارهٔ ۵۲۷۵
گر تشنه اسراری پیش آر شراب اول
گر گنج خواهی می گرد خراب اول
ان نقطه خاموشی درحرف نمی گنجد
بر طاق فراموشی بگذار کتاب اول
از ترک هوا آخر با بحر یکی گردند
هر چند هوا جویند مردم چو حباب اول
از لطف بهار آخر دریای گهر گردد
جز دود و بخاری نیست هر چند سحاب اول
تا در پس این پرده است دل صاف نمی گردد
چون زنده دلان بگذر از پرده خواب اول
از خنده عشق ای دل زنهار مشو ایمن
بستر ز نمک سازند از بهرکباب اول
حاشا که طمع گردد دل سایل
گر عرض دهد بردل تلخی جواب اول
آنان که خبر دارند ار آخر کار خود
شرط است که بگذارند پارا به حساب اول
افسرده تر از پیری است دولت چو کهن گردد
هر چنددل افروزست چون عهد شباب اول
هر چند چمن پیرا درپاس چمن کوشد
آتش نفسان از گل گیرند گلاب اول
با ما سخنی سرکن کان مهر جهان آرا
ذرات جهان را داد تشریف خطاب اول
هشیار به حرف ما صائب نتوان پی برد
تر طیب دماغی کن ازباده ناب اول