غزل شمارهٔ ۸۲
دل به امید کرم دادم و دیدم ستمت
چه ستمها که ندیم به امید کرمت
دارم آن سر که به خاک قدمت سر بنهم
غیر از اینم هوسی نیست، به خاک قدمت
تویی آن پادشه مملکت حسن، که نیست
حشمت و خیل بتان درخور خیل و حشمت
لطف تو کم ز کم و جور تو بیش از بیشست
میکنم شکر و ندارم گله از بیش و کمت
عاشق دلشده را موج غم از سر بگذشت
دست او گیر که افتاده به دریای غمت
رقم از مشک زدی بر ختن ای کاتب صنع
آفرین بر تو و بر خامهٔ مشکینرقمت!
دفتر شرح غمت رفت هلالی همه جا
گر چه صد ره ببریدیم زبان قلمت