غزل شمارهٔ ۴۲۶۸
خلوت ز گفتگوی دو تن انجمن شود
از خامشی هزار زبان یک سخن شود
در دیده ای که سرمه وحدت کشید عشق
داغ پلنگ، چشم غزال ختن شود
چون خار پشت می گزدش گوی آفتاب
دستی که آشنا به ترنج ذقن شود
در گلشنی که لب به شکر خنده واکنی
هر برگ سبز، طوطی شکرشکن شود
روی گشاده بر سر حرف آورد مرا
طوطی اگر ز آینه شیرین سخن شود
تا دل نمی برم ز کسی، دل نمی دهم
صیاد من نخست گرفتار من شود
نالد همان ز دوری گل عندلیب ما
چون طوطیان اگر پروبالش چمن شود
از خجلت عقیق لبت اختر سهیل
یک قطره خون گرم به چشم یمن شود
خاکم اگر به دیده زند خصم بدگهر
گرد یتیمی گهر پاک من شود
برخاستن شده است فرامش سپند را
صائب چگونه دور ازین انجمن شود