غزل شمارهٔ ۱۲۵۸
(عشق عالمسوز را با حسن و ایمان کار نیست
گردن ما در کمند سبحه و زنار نیست)
سهل مشمر هیچ کاری را که در ملک وجود
هر چه آسان بشمری بر خویشتن دشوار نیست
گردن نظاره کوه طور بیجا می کشد
هر سبک سنگی حریف شعله دیدار نیست
پا به دامن کش که در میزان لطف عام او
پای خواب آلود کمتر از دل بیدار نیست
حسن معنی هر که دارد مردم چشم من است
چشم من چون خانه آیینه صورتکار نیست
ما قماش پاکی طینت تماشا می کنیم
با قبای اطلس و زربفت ما را کار نیست
با درشتان تندخویی کن که ناهموار را
همزبانی بهتر از سوهان ناهموار نیست
با خیال روی او در پرده شرم و حیا
خلوتی دارم که بوی پیرهن را بار نیست
بر سر گفتار صائب خواهد آمد زین غزل
هر که را از نغمه پردازان سر گفتار نیست
در حریم پاکبازان بوریا را بار نیست
فقر را با نقشبندان تعلق کار نیست