گره مار به مار
به اختیار زدم دل به زلف یار، گره
به کار خویش، فکندم به اختیار، گره
شمارۀ گره زلف خود، به سبحه مکن
که صد گره چه کند در بر هزار گره
گره مزن سر زلف دو تا به یکدیگر
که هیچکس نزند ما ر را به مار، گره
ز ابروی عرق آلودهات گره بگشا
که خورده بر دم شمشیر آبدار، گره
به سایۀ مژه ام پا منه، که میترسم
خدا نکرده خورد برگ گل به خار، گره
گره زدی سر زلف و، دلم ز ناله فتاد
فتد ز نغمه، چو افتد به سیم تار، گره
بسی دهان تو تنگ است در سخن گوئی
که در لبان تو، مو میخورد هزار گره
بسی به کار صبوحی گره زده زلفت
چو مفلسی زده بر سیم خوش عیار، گره