غزل شمارهٔ ۳۸۲
کجا میرود روح و کی میرود
کجا و کی از پیش وی میرود
کجا و کی و کی بود روح را
که این هر دو تن راز پی میرود
زامر خدایست روح و خدا
کی آید بجائی و کی میرود
چو بیخود شوی دانی این راز را
که در بیخودی دل بوی میرود
می عشق آگاه سازد ترا
که غفلت بدین گونه می میرود
بجز مستی و عشق و شور جنون
ز پیش تو این کار کی میرود
دمی سوی ما آ تماشای را
ببین تا چه غوغای می میرود
چنین بر زمین ریخت خم می ز خویش
چنان بر فلکهای و هی میرود
که تا پشت ماهی رسیده است می
که تا زهره آواز نی میرود
دمی فیض را چون برآید چنین
خرد را دگر کی ز پی میرود