غزل شمارهٔ ۲۳۵۲
مرگ نتواند به ارباب سخن بیداد کرد
سرو را یک مصرع از قید خزان آزاد کرد
ما دل خود را به نومیدی تسلی داده ایم
ورنه مطلب را به همت می توان ایجاد کرد
خط آزادی گرفت از گوشمال روزگار
هر که روی خویش وقف سیلی استاد کرد
داغ دشمنکامی از دوران کم فرصت ندید
دوستان را هر که در ایام دولت یاد کرد
می زند زخم نمایان موج جوهر در دلم
کاوش مژگان چه با این بیضه فولاد کرد
یادی از صاحب کمالی می دهد اظهار نقص
لاف شاگردی مرا شرمنده استاد کرد
روی سرو از سیلی بال تذروان شد کبود
سنبل زلف تو تا پیوند با شمشاد کرد
از شکار لاغرم فربه نشد پهلوی دام
ناتوانیها مرا شرمنده صیاد کرد
شست آب زندگی از چهره اش گرد سفر
هر که دیوار یتیمی را چو خضر آباد کرد
شد به اندک فرصتی سرخیل ارباب سخن
هر که از روح فغانی صائب استمداد کرد