غزل شمارهٔ ۳۵۶
موج و حباب و قطره درین بحر ما یکیست
                        نقش و حباب گرچه هزارند با یکیست
                        درمان درد دل چه کنم ای عزیز من
                        از دوست می رسد همه درد و دوا یکیست
                        ما و شرابخانه و رندان باده نوش
                        فارغ ز دو سرا بر ما دو سرا یکیست
                        تمثال صدهزار در آئینه رو نمود
                        دیدیم آن یکی و همه نزد ما یکیست
                        گر آشنای خویش شوی نزد عاشقان
                        معشوق و عشق و عاشق و آن آشنا یکیست
                        چون عقل احول است دو بیند غریب نیست
                        بنگر به عین عشق که شاه و گدا یکیست
                        سید ز جود خویش وجودی به بنده داد
                        معطی نعمة الله ما و عطا یکیست