غزل شمارهٔ ۲۱۷۸
در زیر فلک نیست اگر همنفسی هست
در پرده غیب است اگر دادرسی هست
بیرون چه کشی دلو تهی از چه کنعان؟
غافل مشو از یاد خدا تا نفسی هست
زخمی است که الماس در او ریشه دوانده است
تا در دل مجروح، هوا و هوسی هست
زنهار چو صید حرم از کوی خرابات
مگذار برون پای طلب تا عسسی هست
بر مرغ گرفتار، فضای قفس تنگ
گلزار بهشت است اگر هم قفسی هست
بر سیل سبکسیر شود خار پر و بال
سهل است اگر در ره ما خار و خسی هست
در ترک تمنا بود آسودگی دل
تلخ است شکر خواب به هر جا مگسی هست
بی جذبه محال است ز دل ناله برآید
فریاد، دلیل است که فریادرسی هست
چون مهلت اوراق خزان دیده دو روزی است
در قافله عمر اگر پیش و پسی هست
این است که گاهی به دعا یاد نمایند
از مستمعان صائب اگر ملتمسی هست