غزل شمارهٔ ۳۸۵۳
خوش است حس که در پرده حیا باشد
که بدنماست پریزاد خودنماباشد
برهنگی نشود پرده شرافت ذات
چه نقص دارد اگر کعبه بی قبا باشد
کلید صد در بسته است جنبش نفسش
لبی که خامش از اظهار مدعا باشد
مروت است که در عهد آن لب میگون
فضای سینه من دشت کربلا باشد
ازان فقیر تمنای مومیایی کن
که خود شکسته تر از نقش بوریا باشد
زسایلان در مسجد نمی شود خالی
در کریم محال است بی گدا باشد
کدورت است زگردون نصیب زنده دلان
که رزق شمع همین گردازآسیا باشد
در بهشت نبندندبر رخش صائب
مرا کسی که به میخانه رهنما باشد