غزل شمارهٔ ۳۹۷

ز خاک کوی تو گریان سفر گزیدم و رفتم
ز گریه رخت به غرقاب خون کشیدم ورفتم
قدم به زمین ریخت از دو شیشهٔ دیده
گلاب آن گل حسرت که از تو چیدم و رفتم
ز نخل تفرقه خیزت که داد بر به رقیبان
علاقه دل و پیوند جان بردم و رفتم
چو غیر چید گل وصلت از مساهله من
چو خار در جگر خویشتن خلیدم و رفتم
درون پرده صبرم ز حد چو رفت تحمل
ز پاس دامن آن پرده بر دریدم و رفتم
رخ امید به عهدت ز عاقبت نگریها
سیه در آینهٔ بخت خویش دیدم و رفتم
به پند دیدهٔ صحبت پسند کار نکردم
نصیحت دل عزلت گزین شنیدم و رفتم
مرا لقب کن ازین پس سگ رمیده ز آهو
کز آهوئی چو تو با صد هوس رمیدم و رفتم
شکیب را چو نیامد ز پس نوید امیدی
به شرح محتشم پیش بین رسیدم و رفتم