غزل شمارهٔ ۵۰۱
نسبت خرقه ام از پیر خرابات بود
به از این نسبت خرقه ز محالات بود
این چنین پیر مریدی و چنان میخانه
باده نوشیدن من عین عبادات بود
عشق می بازم و خاطر به خدا مشغول است
میخورم باده و جانم به مناجات بود
نامراد از در ما باز نگردیده کسی
در میخانهٔ ما قبلهٔ حاجات بود
زاهد ار جنت فردوس به جان می جوید
جنت عاشق سرمست خرابات بود
سخنی از دل و دلدار بجان می گویم
سخنم از سر صدق است و کرامات بود
پیر و سر حلقهٔ ما سید بزم عشق است
قدر هر کس به کمالات و مقالات بود