بخش ۶ - نواختن مصطفی علیهالسلام آن عرب مهمان را و تسکین دادن او را از اضطراب و گریه و نوحه کی بر خود میکرد در خجالت و ندامت و آتش نومیدی
این سخن پایان ندارد آن عرب
                        ماند از الطاف آن شه در عجب
                        خواست دیوانه شدن عقلش رمید
                        دست عقل مصطفی بازش کشید
                        گفت این سو آ بیامد آنچنان
                        که کسی برخیزد از خواب گران
                        گفت این سو آ مکن هین با خود آ
                        که ازین سو هست با تو کارها
                        آب بر رو زد در آمد در سخن
                        کای شهید حق شهادت عرضه کن
                        تا گواهی بدهم و بیرون شوم
                        سیرم از هستی در آن هامون شوم
                        ما درین دهلیز قاضی قضا
                        بهر دعوی الستیم و بلی
                        که بلی گفتیم و آن را ز امتحان
                        فعل و قول ما شهودست و بیان
                        از چه در دهلیز قاضی ای گواه
                        حبس باشی ده شهادت از پگاه
                        زان بخواندندت بدینجا تا که تو
                        آن گواهی بدهی و ناری عتو
                        از لجاج خویشتن بنشستهای
                        اندرین تنگی کف و لب بستهای
                        تا بندهی آن گواهی ای شهید
                        تو ازین دهلیز کی خواهی رهید
                        یک زمان کارست بگزار و بتاز
                        کار کوته را مکن بر خود دراز
                        خواه در صد سال خواهی یک زمان
                        این امانت واگزار و وا رهان