غزل شمارهٔ ۳۶۴
به زور خود شدی مغرور تا انداختی خود را
نکردی گوش بر تعلیم ما تا باختی خود را
ندانستی که چشم بد نکویان را زیان دارد
نظر بر کعبتین انداختی تا باختی خود را
شد از آیینه ات نور حجاب و شرم رو گردان
به موج باده گلرنگ تا پرداختی خود را
سخن از پاکی دامن مگو ای ماه تردامن
که پیش مهر کردی پشت خم، تا ساختی خود را
چه خصمی داشتی با حسن روز افزون خود یارب؟
که از طاق دل اهل نظر انداختی خود را
سر حرف شکایت باز کردی بی سبب صائب
میان عاشقان بدنام و رسوا ساختی خود را