غزل شمارهٔ ۵۸۴۶
هر چند همچو ذره محقر فتاده ایم
با آفتاب عشق برابر فتاده ایم
هر دامنی که بود گرفتیم در جهان
اکنون به فکر دامن محشر فتاده ایم
پهلوی چرب دشمن جان است صید را
زان زنده مانده ایم که لاغر فتاده ایم
تلخی کشیم تا دگران خوشدلی کنند
در بزم روزگار چو ساغر فتاده ایم
بر رشته گسسته عمر سبک عنان
دنبال هم چو رشته گوهر فتاده ایم
در دست عشق پاک گهر با دل دونیم
چون ذوالفقار در کف حیدر فتاده ایم
صائب زجوش فکر بود اعتبار ما
چون رشته در حمایت گوهر فتاده ایم