غزل شمارهٔ ۱۳۱۴
پیچ و تاب آن کمر با موی آتش دیده نیست
مصرع پیچیده زلف این قدر پیچیده نیست
یک دل آسوده نتوان یافت در این نه صدف
در محیط آفرینش گوهر سنجیده نیست
فارغند از دار و گیر آرزو آزادگان
سرو را بیمی ز خار از دامن برچیده نیست
سینه گرم از دلم آرام و طاقت برده است
دانه را آسودگی در تابه تفسیده نیست
می توان در شیر خالص، موی را بی پرده دید
سینه صافان را اگر عیبی بود پوشیده نیست
از تصنع معنی برجسته نازل می شود
هیچ عیبی شعر را چون لفظ بر هم چیده نیست
از دل شوریده، حرف عاقلان جستن خطاست
ربط را کاری به اوراق ز هم پاشیده نیست
تن به هر تشریف ناقص کی دهد نفس شریف؟
کعبه را صائب نظر بر جامه پوشیده نیست