غزل شمارهٔ ۱۵۲
داغ رسوایی خدادادست منصور مرا
هست تمغای تجلی لاله طور مرا
در تلاش خاکساری دارم آتش زیر پا
گر سلیمان جا به دست خود دهد مور مرا
حد شرعی، مست بی حد را نمی آرد به هوش
نیست پروایی ز چوب دار منصور مرا
در نمکدان از نمکزاری چه گنجد، ظاهرست
برنتابد تنگنای آسمان شور مرا
پرتو منت کند دلهای روشن را سیاه
می کشد دست حمایت شمع مغرور مرا
تاک نتواند به چندین دست در زنجیر داشت
باده شوخ من و صهبای پر زور مرا
باغبان سنگدل را دیدن من می گزد
گر چه رزق از نکهت گلهاست زنبور مرا
کوشش ظاهر حجاب کعبه مقصود بود
رفتن دل ساخت کوته منزل دور مرا
برنیاورد از گداچشمی طمع را ملک چین
کاسه دریوزه از چینی است فغفور مرا
نور من چون برق صائب پرده سوز افتاده است
ابر چون پنهان تواند ساختن نور مرا؟