غزل شمارهٔ ۲۰۲۱

نابسته رخنه نظر از هر عیان که هست
از پرده جلوه گر نشود هر نهان که هست
هر مو زبان نکته سرایی نمی شود
تا ترک گفتگو نکند این زبان که هست
چندین هزار جامه بدل کرد هر حباب
دریای بیکران حقیقت همان که هست
باور که می کند، که ازان گنج سر به مهر
آفاق پر گهر شد و او همچنان که هست
از سرنوشت هر دو جهان سربرآورد
خود را اگر کسی بشناسد چنان که هست
سنگ نشان به کعبه رسانید حاج را
حق را نیافتی تو به چندین نشان که هست
کار جهان چنان که تو خواهی اگر شود
ایمان نیاوری به خدای جهان که هست
صائب چسان به حمد تو رطب اللسان شود؟
ای عاجز از ثنای تو هر نکته دان که هست