شمارهٔ ۴ - در مرثیه و مادهٔ تاریخ فوت پدر
دربغ و درد که از کید فتنهٔ گردون
                        بشد صبوری ازما چوشد صبوری ما
                        دریغ از آن دل آگاه و خاطر دانا
                        که بردرند ز غم جامه صبوری ما
                        صبوری آن ملک شاعران طوس برفت
                        به خانقاه غم آمد دل سروری ما
                        تنم بسوخت ز اندوه هجر و دوری او
                        چگونه ساخت ندانم به هجر و دوری ما
                        چو نور باصره امد ز چشم ما پنهان
                        فغان و ناله که شد دور دور کوری ما
                        بهار با دل غمگین خود چنین می گفت
                        که مصرعی است به تاریخ او ضروری ما
                        سری ز جان برآورد و این چنین بهسرود
                        بشد صبوری از ما چو شد صبوری ما