غزل شمارهٔ ۴۵۳۴
شوخی حسن کی نهان زیر نقاب می شود
خنده برق را کجا ابر حجاب می شود
شوری بخت اگر چنین بی نمکی ز حد برد
گرد نمک به دیده ام پرده خواب می شود
سوخته محبتم غیرت عشق می کشم
من دل خویش می خورم هر که کباب می شود
از دم سرد ناصحان گرمی من زیاده شد
غوره به چشم پختگان باده ناب می شود
رنگ نماند در لبش از نفس فسردگان
باده هوا چو می خورد پابه رکاب می شود
با همه کس یگانه ام از اثر یگانگی
گرد برآید از دلم هر که خراب می شود
مردم چشم می شود دایره محیط را
کاسه هرکه سرنگون همچو حباب می شود
صائب اگر چنین زند جوش عرق ز عارضش
خانه عقل وصبر ودین زود خراب می شود