غزل شمارهٔ ۱۷۰
تا نگذرد زنام سزاوار نام نیست
تا معترف به نقص نباشد تمام نیست
ای نامور ز پیش و پس خویش کند حذر
جائی مدان که بهر شکار تو دام نیست
عرفان طلب نخست و پس آنگاه بندگی
بی معرفت عبادت عابد تمام نیست
از دینی اکتفا به تمتع کن و بمان
کین ناقبول قابل عقد دوام نیست
کامی مجو زدهرکه نا کامیست کام
کامی که دل درو نتوان بست کام نیست
کس را نه کام داده نه ناکام کرده اند
فرقی درین میان خواص و عوام نیست
بهر خواص گر چه بود لطف های خاص
بهر عوام نیز بود آنچه عام نیست
دارد مصیبتی همه لیک مختلف
تلخست احتمال مصیبت چو عام نیست
حزن و سرور را بمساوات داده اند
گر چه تفاوتی است که خواجه غلام نیست
زاهد کجا و عاشق شوریده سر کجا
هرگز میان این دو نفر التیام نیست
بگذر بخیر دشمن و بر ما مکن سلام
سالم چو نیستیم ز شرط سلام نیست
غافل ز ذکر حق نشوی فیض یکنفس
بی ذکر مستدام عبادت تمام نیست