غزل شمارهٔ ۶۲۹۸
راز عشق از دل غمناک نیاید بیرون
دانه سوخته از خاک نیاید بیرون
لفظ پیچیده به زنجیر کشد معنی را
دل ازان طره پیچاک نیاید بیرون
پنجه ضعف تنومندی دیگر دارد
برق از عهده خاشاک نیاید بیرون
از پر و بال حنا بسته نیاید پرواز
نگه از دیده نمناک نیاید بیرون
چاک در سینه گردون نتواند انداخت
ناله ای کز دل صد چاک نیاید بیرون
گر بداند که چه شورست درین عالم خاک
کشتی از بحر خطرناک نیاید بیرون
گر دهد برق فنا خرمن خورشید به باد
آه از سینه افلاک نیاید بیرون
تا تو از خون شفق چهره نشویی چون صبح
صائب از دل نفس پاک نیاید بیرون