غزل شمارهٔ ۳۴۹

مولوی / دیوان شمس / غزلیات

مبر رنج ای برادر خواجه سختست
به وقت داد و بخشش شوربختست
اگر چه باغ را نیمی گرفته‌ست
ولیکن سخت بی‌میوه درختست
گشاده ابروست و بسته کیسه
مشو غره که او را سیم و رختست
دو دستش را به تخته دوختستند
چه سود ار خواجه بر بالای تختست
وجودش گر چه یک پاره‌ست چون کوه
سخااش مرده است و لخت لختست