غزل شمارهٔ ۶۵۱۰
چرب نرمی ز رقیبان ستمکار مجو
گل بی خار ز خار سر دیوار مجو
مغز تحقیق ز ارباب عمایم مطلب
آنچه در سر نتوان یافت ز دستار مجو
با علایق سخن از عالم تجرید مزن
پیشی از قافله با جان گرانبار مجو
سخنی کز لب خاموش تراود بکرست
گوهر سفته ز گنجینه اسرار مجو
در ترازوی قیامت نتوان یافت کجی
حیف و میل از دل و از دیده بیدار مجو
سرو را دست تهی خط امان شد ز خزان
عمر اگر می طلبی روزی بسیار مجو
دل آسوده مخواه از فلک زنگاری
خوشه از سبزه بی حاصل زنگار مجو
سایه بال هما خواب گران می آرد
در سراپرده دولت دل بیدار مجو
خون چو شد مشک، محال است دگر خون گردد
دل خود صائب ازان طره طرار مجو