غزل شمارهٔ ۱۸۶۸
باد بهار سلسله جنبان صحبت است
موج شراب دام پریزاد عشرت است
هر شاخ گل که خم شود از باد نوبهار
بی چشم زخم، صیقل زنگ کدورت است
هر نرگسی به حال ز پا اوفتادگان
از روی لطف، گوشه چشم مروت است
هر برگ لاله ای لب لعلی است خونچکان
هر شبنمی ستاره صبح سعادت است
از جوش لاله هر رگ سنگی به کوهسار
پر خون چو نبض جوهر تیغ شهادت است
چون غنچه در بهار، گریبان عیش را
از کف مده که گوشه دامان فرصت است
از هر کنار نغمه سرایان بوستان
فریاد می کنند که صحبت غنیمت است
در رهگذار صرصر غم، بر چراغ عشق
هر برگ تاک سایه دست حمایت است
تکلیف توبه هر که در ایام گل کند
خونش به خاک ریز که از اهل بدعت است
در موسمی که می ز هوا می توان رساند
صائب چه وقت خلوت و هنگام عزلت است