غزل شمارهٔ ۶۴۵
با من بینوا چه خواهی کرد
حاجتم جز روا چه خواهی کرد
جان غمدیده را چه خواهی داد
درد دل جز دوا چه خواهی کرد
ما نکردیم جز گنه چیزی
تو به ما جز عطا چه خواهی کرد
گر تو ما را به جرم ما گیری
کرم و لطف را چه خواهی کرد
این دل ریش مستمندان را
عاقبت جز شفا چه خواهی کرد
عاشقان آمدند بر خوانت
طعمه شان جز لقا چه خواهی کرد
ریختی خون نعمت الله را
ننگ خون گدا چه خواهی کرد