غزل شمارهٔ ۴۶۵۱

سخن کز عشق شادابی ندارددردهان بهتر
عقیقی راکه رنگی نیست درزیرزبان بهتر
سفربیش از وطن رسوا کند ناقص بصیرت را
ندارد تیر کج دارالامانی ازکمان بهتر
چه مشکل حل شود از اقبال فیل مست موران را؟
اگر برمدعای ما نگردد آسمانی بهتر
مروت نیست با پرورده خود دشمنی کردن
اگرگل را بدست خود نچیند باغبان بهتر
برومندی بود در خاکساری تازه رویان را
اگر در خاک باشد ریشه نخل جوان بهتر
می لعلی عنانداری کند عمرسبکرورا
ندارد بحر هستی لنگر از رطل گران بهتر
خزان بیوفایی شاخ گل درآستین دارد
به شاخ سروبندد مرغ زیرک آشیان بهتر
بود در زیرلب پیوسته منزل جان عاشق را
نباشد رفتنی راهیچ جا از آستان بهتر
کند استادگی آیینه آب تیره را صائب
خموشی می کند اسرارپنهان را نهان بهتر