غزل شمارهٔ ۱۴۷
ما کنج دل به روضهٔ رضوان نمیدهیم
این گوشه را به ملک سلیمان نمیدهیم
خاک مراد ماست دل خاکسار ما
تصدیع آستان بزرگان نمیدهیم
بیآبرو، حیات ابد زهر قاتل است
ما آبرو به چشمهٔ حیوان نمیدهیم
از مفسلی، کفایت ما چون ده خراب
این بس، که باج و خرج به سلطان نمیدهیم
یوسف به سیم قلب فروشی نه کار ماست
از دست، نقد وقت خود آسان نمیدهیم
بیپرده عیبهای خود اظهار میکنیم
فرصت به عیبجویی یاران نمیدهیم
باشد سبکتر از همه ایام، درد ما
روزی که درد سر به طبیبان نمیدهیم
در کاروان ما جرس قال و قیل نیست
راه سخن به هرزه درایان نمیدهیم
در بزم اهل حال، لب از حرف بستهایم
جام تهی به بادهپرستان نمیدهیم
صائب گهر به سنگ زدن بیبصیرتی است
عرض سخن به مردم نادان نمیدهیم