غزل شمارهٔ ۵۹۳۳
یک چشم زدن فرقت می تاب نداریم
تا شیشه به بالین نبود خواب نداریم
تا بوسه چند از لب پیمانه نگیریم
چون شیشه خالی به جگر آب نداریم
در روز حریفان دگر باده گسارند
ماییم که می در شب مهتاب نداریم
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
از نقش تو فانوس خیالی شده هر چشم
چون شمع عجب نیست اگر خواب نداریم
در دایره بی سببی نقطه محویم
هرگز خبر از عالم اسباب نداریم
آیینه ما گرد تعلق نپذیرد
ما چشم به خاکستر سنجاب نداریم
گرگان به سمورند نهان تا به گریبان
ما بی دهنان طالع سنجاب نداریم