شمارهٔ ۷۷ - کل و کلاه
کلی را سر از زخم ناسور بود
                        ز خارش توانش ز تن دور بود
                        کنار یکی نهر، خارید سر
                        کلاهش فتاد اندر آن نهر در
                        بجنبید و بشتافت بر طرف آب
                        ولی آب را زو فزون بُد شتاب
                        کله گه بغلطید وگه شد بهاوج
                        به فرجام گم گشت در زیر موج
                        چو نومید شد کل ز صید کلاه
                        برون قاه قاه و درون آه آه
                        به یاران چنین گفت: کاین رشک لاخ
                        برای سرم بود لختی فراخ