غزل شمارهٔ ۲۰۰۲
در هر نظاره ام ز تو پیغام تازه ای است
هر گردشی ز چشم توام جام تازه ای است
هر روز از لب تو دل تلخکام من
امیدوار بوسه و پیغام تازه ای است
از پختگی اگر چه مرا عشق سوخته است
هر لحظه در دلم هوس خام تازه ای است
هر زخم تازه بر دل من یار کهنه ای است
هر داغ کهنه در جگرم جام تازه ای است
با عاشقان مضایقه کردن به حرف تلخ
آگاه نیستی که چه دشنام تازه ای است
هر چند کهنه تر شود آن یار تازه رو
ما را ازو توقع انعام تازه ای است
ای دل حساب خویش به آن زلف پاک کن
کز خط رخش به فکر سرانجام تازه ای است
آن را که هست کعبه مقصود در نظر
چشم سفید، جامه احرام تازه ای است
صائب به دور عارضش از خط مشکبار
بر هر طرف که می نگری دام تازه ای است