فی التعصب
ای تعصب بند بندت کرده بند
چند گوئی چند از هفتاد و اند
در سلامت هفتصد ملت ز تو
لیک هفتاد و دو پر علت ز تو
هست کیش و راه و ملت بیشمار
تا تو بشماری نیابی روزگار
هر زمان خونی دگر نتوان گرفت
با همه کس تیغ بر نتوان گرفت
تو یکی پس در یکی رو بیشکی
تا یکی اندر یکی باشد یکی
بی تعصب گرد و بی تقلید شو
شرک سوز و غرقهٔ توحید شو
گر تو هستی دوربین و راز دان
پس طبیعت از شریعت باز دان
تا کنی تو پس روی صدیق را
یا علی آن عالم تحقیق را
چون تو بر تقلید باشی کار ساز
شرع را از طبع کی دانی تو باز
گر تو بر تقلید خواهی رفت راه
کوه باشی نه جوی ارزی نه کاه
کره خر بر شریعت کی رود
یا رود جز بر طبیعت کی رود
کره خر کز پس مادر رود
چون بتقلیدی رود هم خر رود
چون صحابه غرق توحید آمدند
نه چو تو پس رو بتقلید آمدند
تو در ایشان گرتصرف میکنی
در چراغ چارمین پف میکنی
چون صحابه یک بیک آزادهاند
در هدایت چون نجوم افتادهاند
گر کسی در یک تن از آن قوم پاک
کرد طعنی بر ستاره ریخت خاک
گر ستاره یک بیک خواهند رفت
جمله آخر در فلک خواهند رفت
هر یکی چون از فلک تابندهاند
رهبرند و راهرو تا زندهاند
نور بخشند و جهان افروز پاک
گر تو کوری مینبینی زان چه باک