غزل شمارهٔ ۸۳۵
از خودی ای خدا نجاتم ده
زین محیط بلا نجاتم ده
یکدم از من مرا رهائی بخش
از غم ما سوی نجاتم ده
دلم از وحشت جهان بگرفت
زین دیار فنا نجاتم ده
نفس اماره قصد من دارد
زین دم اژدها نجاتم ده
داد خاکسترم بباد هوس
از بلای هوا نجاتم ده
صحبت عامه سوخت جانم را
ز آتش بیضیا نجاتم ده
خلقی افتاده در پی جانم
زین ددان دغا نجاتم ده
جهل بگرفته سر بسر عالم
زین جنود عما نجاتم ده
نتوانم ز راستی دم زد
زین کجان دغا نجاتم ده
غرقه در بحر غم شدم چون فیض
میزنم دست و پا نجاتم ده