شمارهٔ ۳۹ - مخبر بیخبر
مخبر ما رفت و آمد تنگدست
                        بیخبر چون گنگ خوابآلود مست
                        دفتری خالی ز اخبار جدید
                        همچو چشم بنده اوراقش سفید
                        لب ز بوری سوی زبرآوبخه
                        وز دهانش آب حسرت ربخته
                        یک نظرسوی من و دیگر نظر
                        سوی شاگردی که میخواهد خبر
                        گفتم اخبار وزارتخانه چیست؟
                        اطلاعات خود و بیگانه چیست؟
                        چیست اوضاع اخیر اصفهان؟
                        چیست احوالات آذربایجان؟
                        کار مظلومین کردستان چه شد؟
                        قصه کاشان و اردستان چه شد؟
                        دولت از سلماس و خوی اگاه نیست
                        پس بگو اوضاع کرمانشاه چیست؟
                        دانم آگه نیستی از ناصری
                        کس ندید آن تلگراف آخری
                        لیک در دزفول و خوزستان چه بود؟
                        وقعهٔ بوشهر و شهرستان چه بود؟
                        صحبت سنجابی و کلهر چه شد؟!
                        در بروجرد اغتشاش لر چه شد؟
                        از جنوب ار نیست اصلا اطلاع
                        ور در آنجا نیست دعوا و نزاع
                        استرآباد و قشون روس چیست؟!!
                        گفتگوی گنبد قابوس چیست؟
                        گفتگوی شاهرود آخر چه بود؟
                        من ندانم هرچه بود آخر چه بود؟
                        خود بگو مازندران حالش چیه؟
                        انزلی و رشت احوالش چیه؟
                        روس در قزوین چه وارد کرده است؟
                        یا چه میزان قوه بیرون برده است؟
                        من ز هر جانب از او اندر سئوال
                        مخبر بیچاره سرگردان و لال
                        گفتمش بیچاره گنگی یا کری؟!!
                        یا تو هم چون من به حال دیگری؟!
                        ساعت پنج است و مطلب لازم است
                        از برای اول شب لازمست
                        مطبعه بیکار و سرگردان شده
                        روزنامه بیخبر، ویلان شده
                        آخر آمد مخبر بیچاره جِر
                        عقدهٔ حلقوم او شد منفجر
                        گفت صد لعنت به شمر و حرمله
                        داد از دست وزیر داخله!