غزل شمارهٔ ۶۸۲
می سوزد آرزو دل پراضطراب را
بر سیخ می کشد رگ خامی کباب را
از تنگی دل است که کم گریه می کنم
مینای غنچه زود نریزد گلاب را
این است اگر طراوت و این است اگر صفا
خواهد گداختن عرق شرم آب را
فیض تجردست که ابیات عرش سیر
بر سر دهند جا نقط انتخاب را
صائب به فکر گوشه چشمی فتاده ایم
دیگر مگر به خواب ببینیم خواب را