غزل شمارهٔ ۲۴۰۷
خاطر آزرده را سیر گلستان می گزد
شور بلبل، خنده گل، بوی ریحان می گزد
موسی از شرم صفای ساعد سیمین او
همچو طفلان آستین خود به دندان می گزد
هر که را افتاد بر لبهای میگون تو چشم
تا شکرخند قیامت لب به دندان می گزد
آسمان را دل نسوزد بر شکایت پیشگان
دایه بیزارست از طفلی که پستان می گزد
(برق می خواهد به من تعلیم بیتابی دهد
شعله شوق مرا تحریک دامان می گزد)
تا زکف داده است صائب دامن وصل ترا
گاه پشت دست و گاهی لب به دندان می گزد