غزل شمارهٔ ۶۸۷۱
ز ماه رنگ نبازد کتان بیرنگی
شکستگی نبود در جهان بیرنگی
غبار تفرقه ای نیست همچو شیر و شکر
میان آتش و آب جهان بیرنگی
فریب رنگ چو طفلان ربوده است ترا
گلی نچیده ای از بوستان بیرنگی
ز انقلاب خزان و بهار آزادیم
رسیده ایم به دارالامان بیرنگی
گرفته است ترا رنگ همچو خون دامن
چسان رسی ز پی کاروان بیرنگی؟
دلت خوش است به میهای لاله رنگ جهان
نخورده ای می صاف جهان بیرنگی
به روی آینه سیماب را قراری نیست
ستاره سوز بود آسمان بیرنگی
ز چشم بحر صدف را نهان کند صائب
فروغ گوهر روشن روان بیرنگی