غزل شمارهٔ ۵۱۹۸
می توان با تازه رویان شد قرین از چشم پاک
در گلستان است شبنم خوش نشین از چشم پاک
برندارد شاخ نرگس ازحجاب حسن او
با کمال شوخ چشمی آستین از چشم پاک
جویبار از صافی سرچشمه می گیرد صفا
میشود حسن نکویان شرمگین از چشم پاک
ترک شوخی کن که در بزم بهشت آیین گل
شبنم افتاده شد بالانشین از چشم پاک
می توان از پاک چشمی حسن را تسخیر کرد
شد صدف گهواره درثمین از چشم پاک
تلخ شد بر شور چشمان خواب، تابادام کرد
بستر و بالین خود راشکرین از چشم پاک
میکند آب گهر را تلخ در کام صدف
قطره اشکی که افتد بر زمین از چشم پاک
دایم از گرد یتیمی روزگارش تیره است
نیست حسنی راکه ابری درکمین از چشم پاک
می کند دندانه تیغ آتشین برق را
خرمن حسنی که دارد خوشه چین از چشم پاک
شبنم از تردامنی می گیرد ازگل بوسه ها
بلبل بیچاره می بوسد زمین از چشم پاک
می نشیند زود نقش ساده لوحان برمراد
بوسه ها بردست خوبان زدنگین از چشم پاک
هرکه چون آیینه صائب شست دست ازآرزو
درحریم حسن شد زانو نشین از چشم پاک