غزل شمارهٔ ۱۵۱
سرکرده ایم پا بره جستجوی دوست
کو رهبری که راه نماید بکوی دوست
از بی نشان نشان ندهد غیر بی نشان
خود بی نشان شویم پی جستجوی دوست
با پای او مگر بسپاریم راه او
ورنه بخویشتن نتوان شد بکوی دوست
هر چند میرویم بجائی نمیرسیم
کو جذبه عنایتی از لطف خوی دوست
بوئی زکوی دوست گر آید بسوی ما
در یکنفس زخویش توان شد بسوی دوست
چل سال راه رفتی و در گام اولی
ای فیض هیچ شرم نداری زروی دوست
تا چند مست باشی تو از باده هوس
یکجرعه هم بنوش زجام و سبوی دوست