غزل شمارهٔ ۶۵
بده پیمانه سرشار امشب
مرا بستان زمن ای یار امشب
ندارم طاقت بار جدائی
مرا از دوش من بردار امشب
نقاب من زروی خویش برگیر
برافکن پرده از اسرار امشب
زخورشید جمالت پرده بردار
شبم را روز کن ای یار امشب
بیا از یکدیگر کامی بگیریم
فلک در خواب و ما بیدار امشب
شب قدر و ملایک جمله حاضر
مهل ساقی مرا هشیار امشب
از آن لب شربت بیهوشیم ده
مرا با خویشتن مگذار امشب
ببویت دم بدم از جارود دل
قرار دل تو باش ای یار امشب
بسی محنت که از هجرانکشیدم
دلم را باز ده دلدار امشب
ببالینم دمی از لطف بنشین
مرا مگذار بی تیمار امشب
بدست خویشتن تیمارمن کن
مرا مگذار با اغیار امشب
نخواهم داشت از دامان جان دست
سر فیضست و پای یار امشب